˙·٠•●♥ anti LOVE ♥●•٠·˙
حاصل عشق مترسک به کلاغ... مرگ یک مزرعه است.
نويسندگان
لينک دوستان

دوستان عزیز اگه مطالب این وب با وب شما سازگاری داره و مایل به تبادل لینک بودین؛ این وب رو به آدرس:

www.nice-lovestory.loxblog.ir

و با عنوان فعلی بلاگ

لینک کنین و بعد مراحل زیر رو انجام بدین تا به صورت خودکار به لینک های این بلاگ اضافه شین!

موفق باشین





داستان

وقتی
زندگی 100 دلیل برای گریه كردن
به تو نشان میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده.
(چارلی‌ چاپلین)
 
 
 
ادامه مطلب

ادامه مطلب
[ 4 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 16:13 ] [ anti love ]

 

مجتبی زارعی

 

در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:

«فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟

ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟»

جک نزد کشیش می رود و می پرسد:

  « جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن » هستم، سیگار بکشم؟

« کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است. »

جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند…

 « ماکس می گوید: تعجبی نداره. تو سوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»

ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: « آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم »؟

کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: مطمئناً ، پسرم. مطمئناً !

[ 3 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 16:12 ] [ anti love ]
داستان

 

در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد.

با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.
او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.دیگر والدین در حال ناله و زاری بودندو او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟

هشت ساعت به کندن ادامه داد.دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید :

پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر شما به قولتان عمل کردید.

پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟

- ما 14 نفر هستیم ما زخمی گرسنه و تشنه ایم.وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد.

- پسرم بیا بیرون.

نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آوریدو هر اتفاقی بیفتد به خاطر من آنجا خواهید ماند.

[ 2 / 7 / 1390برچسب:, ] [ 10:50 ] [ anti love ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By GreenSkin :.
About

شاهکار فروردینی : یه دختر از تبار پائیز؛ عاشق وب گردی شبونه و شب گردی عاشقانه س؛ حاشیه های عاشقانه و عاشقای پر حاشیه رو دوست داره؛ خیلی هم دختر گلیه فقط... یه کم زیادی شیطونه!!! نامه هاشو کپی نزنین بقیه مطلباش خودشون کپین! راستی! همه میگن هپی اندینگه و شمام به این نتیجه می رسین! امضا yeganeh
Blog Custom

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 190
بازدید کل : 6070
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


*
Pichak go Up