˙·٠•●♥ anti LOVE ♥●•٠·˙ حاصل عشق مترسک به کلاغ... مرگ یک مزرعه است.
| ||||||
|
یک يارو داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند، منتها يه جور عجيب غريبي . اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك مَرد با سگش راه ميره، بعد ازاون هم يك صف 500 متري از ملت دارن دنبالشون ميكن. يارو ميره پيش جناب سگ دار ، ميگه : مَرده ناراحت ميشه، همينجور شروع ميكنه پشت سر مَرده راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه : مَرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميكنه به 500 متر جمعيت پشت سر، ميگه : برو ته صف! کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست. دو پيرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسيار قديمى همديگر بودند. هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به ديدار او میرفت.
«بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بوديم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکرديم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، يک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد يا نه.» بهمن گفت: «خسروجان، تو بهترين دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر میدهم» چند روز بعد بهمن از دنيا رفت. ادامه مطلب ادامه مطلب وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه كردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده. (چارلی چاپلین) ادامه مطلب
ادامه مطلب
جولیا زشت بود و كریه المنظر، با دندان هایی نامتناسب كه اصلا به صورت جولیا نمی آمدند. اولین روزی كه جولیا به مدرسه ما آمد هیچ دختری حاضر نبود كنار او بشیند. یادم هست همان روز ژانت دوست صمیمی خواهر من كه دختر بسیار زیبایی بود مقابل جولیا ایستاد و از او پرسید: (اما ژانت تو بسیار زیبا و جذاب هستی). در همان هفته اول جولیا محبوب ترین و خواستنی ترین عضو كلاس شد و كار به جایی رسید كه برای اردوی آخر هفته همه می خواستند جولیا با آنها هم گروه باشد. او برای هر كس اسم مناسبی انتخاب كرده بود . به یكی میگفت چشم عسلی و به دیگری لقب ابرو كمانی داده بود.حتی به آقای ساندرز معلم كلاس لقب خوش اخلاق ترین و باهوش ترین معلم دنیا را داده بود. ویژگی برجسته جولیا در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود كه واقعا به حرف هایش ایمان داشت و دقیقا به جنبه های مثبت شخصیت هر فرد اشاره میكرد. مثلا به من میگفت بزرگترین نویسنده دنیا و به سیلویا خواهرم میگفت بزرگترین آشپز دنیا! و حق هم داشت. آشپزی سیلویا حرف نداشت و من تعجب كرده بودم كه چگونه جولیا در همان هفته اول متوجه این موضوع شده بود. سال ها بعد جولیا به عنوان شهردار شهر كوچك ما انتخاب شد و من بعداز ده سال وقتی با او برخورد كردم بی توجه به قیافه و صورت ظاهریش احساس كردم شدیدا به او علاقه مندم. جولیا فقط با تعریف ساده از خصوصیات مثبت افراد در دل آنها جای باز میكرد.
در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد. با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد. - پسرم بیا بیرون. ژنرال و ستوان جوان زیر دستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت (متوجه شدید؟ ستوان دختر را بوسیده؛ و سپس او به ژنرال سیلی زده!)
وقتی از آپارتمان پریدم پائین:
طبقه 8، "آمی" نامزدش رو می دید که با بهترین دوستش خوابیده ادامه مطلب روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: عصر آن روز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! لبخند بزنید و نیمه ی پر فنجان قهوه ی تلخی که پیش کش ماست را بنگرید اما.... نیمه ی خالی را فراموش نکنید! |
|
||||
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin] |